خاطرات این چهار ماه

خاطراتی که توی این چهار ماه توی ذهنمون ته نشین شد چشم روی هم گذاشتیم دوران ترمولکی بودنمون تموم شد

-اولین وباحال ترین خاطره وقتی بود که توی سرویس جا نبود البته قسمت خواهرا،یهو دیدیم توی قسمت برادرا ولوله افتاد.نگاه کردیم دیدیم بله!زهرا خانم خوانساری رفته کنار یه آقا پسری جلوس فرمودند،وای  قیافه ی آقای پسر دیدنی بود نمیدونست بخنده یاناراحت باشه بهتره قیافه ی آقا پسرو از طوبی بپرسید،خلاصه همه فهمیدند ترمولکیِ

-از حرکات موزون استاد آناتومی،البته به قصد یادگیری بیشتر

-ووووووووااااااااییییییییییییی،وقتی که استادِ آناتومی آقای کیانی رو(همون پسره که رادیولوژی میخونه(البته سوء تفاهم نشه همرشته ی  خواهرمه که اسمشو میدونما، گفته باشم) ازکلاس پَرت کردن بیرون خداییش الهی هیچ پسری اینجوری جلوی 25تا دختر ضایع نشه، خودمونیما ولی دلم خیییییییییییییلی واسش سوخت

-از خسته نباشید گفتنای مهدیه به استادا

-از پرتقال خوردن طوبی سر کلاس معارف،تازه چشم تو چشم،قضیه وقتی جالبتر میشه که به استاد میگه:یعنی استاد دیگه نخورم؟؟؟؟؟؟؟؟؟ آخه خراب میشه،بابا !!رحمت به سنگ پای قزوین!!!!!!!!!!!!

-از اینکه طوبی به استاد نادری گفت:یه علوم پزشکیه و یه بینش

--چه خاطره ی تلخیه وقتی استادت بدون خداحافظی می ره مسافرت ،تازه بدونه سوغاتی.......حداقل برای تشویقِ ترم اولی ها..........

- از وقتی براتون بگم که سحر از 5تا پله خورد زمین و به ثانیه نکشید کل دانشکده فهمید  

-تازه یه بار هم مهناز دوید تا برسه به سرویس دانشگاه جلوی دختر وپسر خورد  زمین،سحر برو خدا رو هزار مرتبه شکر کن که افراد کمی دیدنت ،بیچاره مهناز

-از اینکه استاد نادری هر ده دقیقه یکبار به مهناز میگفت"حیدر تو یه چیزی بوگو"

- از اینکه استاد نادری به مرضیه گفت:قهر قهر تا روز قیامت"خداییش نمی دونم مرضیه چی بهش گفت که اینو گفت"

- واااااااااااای میمردم واسه لحظه ای که استاد نادری به سانازوقت حضور غیاب میگفت:"احمِدی هسی"

-از تولد مریم و غافلگیر کردنش

-از چرند و پرند هایی که مدیریتیا پشت سر بچه های کلاس گفتند

-از گریه کردنای سحر

-از روحیه ی دفاعی که توی ناهیده

-وبلاخره از بنفشه گفتنای سر کلاسه آناتومی "خوب چی کار میکردیم میخواستند اون قسمتارو بنفش نکنند"بنفشه جون ما منظوری  نداشتیم به بزرگیت ببخش

یاحق



نظرات شما عزیزان:

3pide
ساعت18:08---16 دی 1392
خیلی با حال بود میخواستم تو دفتر خاطراتم دوران ترمکی بودنمون رو بنویسم ولی خیلی هاش یادم نبود کارم رو راحت کردی مرسی

Mohadese
ساعت7:50---16 دی 1392
الهام جان یه کم هم رشادت های خودت برامون بگو.......قضیه آسانسور رو که فراموش نکردی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!

.....آفرین یادت اومد؟؟؟؟؟

اشتباه کردنGوP.........
پاسخ:عزیزم توی اون قضیه که دست شما هم توی کار بود


سحر
ساعت23:36---15 دی 1392
خیلی باحال بود....ایول

Mahdieh
ساعت21:38---15 دی 1392
مررررررررررسی الهام جون..خیلی عالی بود..خیلی خندیدم..خاطرات جلو چشم رد شد..البته من آدمه احساسیاتی هستن شدید زرتی گریه ام میگیره!اشک تو چشام جمع شد!.خداب ه دادا فارغ التحصیلی برسه چقد گریه کنم اونمقوقع!<br /> <br /> آخرین جلسه استاد ماژیک گرفته دستشه تا درسو شروع کنه گفتم استاد خسته نباشید!!این از همه خسته نباشید گفتنما دلنشین تر بود!<br /> <br /> ا

Nahid
ساعت21:28---15 دی 1392
خیلی باحال بود الهام؛ کلی خندیدیم

masoomeh
ساعت20:40---15 دی 1392
ایول داری بابا...<br /> چندوقتی میشد ایمجوری نخندیده بودم

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 15 دی 1387برچسب:, | 19:41 | نویسنده : Elham jokar |

.: Weblog Themes By VatanSkin :.